کبوتر شد و رفت


روی قبــــرم بنويسيد کبــــوتر شــد و رفت
زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شـــد و رفت
روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مـرگ با لحظه ی ميلاد برابر شـــــد و رفت
او کسی بود که از غرق شــــدن می ترسيد
عاقبت روی تن ابـــر شنـــاور شــــد و رفت
هر غروب از دل خورشيـــد گذر خواهد کرد
دختری ساده که يک روز کبوتر شـــد و رفت

+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 11:48 توسط
|